حسی که گفتن ِ آن به کلمات نمی گنجد
بسم الله الرحمن الرحیم
همین چند روز ِ اخیر بود که با پنج شش نفری از دوستان دوره ی ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و هفت هشت دبیر ِ دوره ی راهنمایی و دبیرستانم که شماره هایشان را داشتم شروع کردم
گروهی به نام دوستانه زدیم مختص ِ دوستانه های خودمان و مادرانه ها و پدرانه های دبیرانمان
کم کم گذشت
چند روزی گذشت و شماره ی سی و هشت نفر از بچه ها را از زیر سنگ هم که شده بود هفت هشت تایی پیدا کردیم و ادشان کردیم ؛ حالا گروه ِ ما درست شده بود شبیه ِ کلاس چهل نفره مان ...
با عاشقانه هایی از جنس ِ همان چند سال ِ پیش
بی ریا
با صداقت
صمیمی
و ساده
دل تنگ ِ آن روز ها بودیم و دل تنگیمان را اینجا آرام دادیم به لالایی های کودکانه مان ...
باز هم شده بودیم همان دختر های بازیگوش کلاس درس ، باز هم شده بودیم همان ...
چقدر خوب و چقدر احساس خوبی داشتم به این جمع شدن ، به این در کنار هم بودن ، به این با هم بودن ، به این گروه ...
قرار بگذاریم و همدیگر را ببینم ؛ ببینیم روزگار چه کرده و گرد ِ پیری چه بر سر ِ صورت های همیشه لبخندزنانمان آورده ...
چقدر حس ِ خوبی داشتم
و از طرفی چقدر دلم آشوب بود
برای دختر هایی که وقتی با هم بودیم چادرشان عزیزترین کسشان بود و حالا عکس های بی حجابشان لب ِ دریا غوغا کرده بود ...
چقدر دلم گرفت
چقدر دلم می خواست آرام آرام بزنم زیر ِ گریه و مثل همان روز های کودکی پناه ببرم به آغوش پر مهر مادرم
از اینکه چرا ؟
چرا اینطور شد ؟
چه شد که حالا بی پروا عکس ِ پروفایل ِ برخی از دوستانم می شود لباس ِ تنگ و کوتاه ِ بدن نمایی که ...
چقدر دلم می خواست محکم در آغوششان بکشم و با همان لحن ِ مادرانه ی دبیر ِ دفاعی که آرامش بی بهانه میان کلامشان می دوید بگویم عزیزم ، خواهرم ، دوست ِ خوبم
تو با ارزش تر از آنی که چوب حراج بزنی بر خودت ، حیا ، عزتت ، غیرت ِ اطرافیانت ...
سخت در آغوششان بگیرم که بداند سوزش ِ دلم است که دویده میان ِ سخنم و این حرف ها شعار نیست
که بداند این حرف ها از ته ِ این دل ِ سوخته ای در می آید که اگر نفس ِ گرمی است به گرمی آتش همان دل ِ سوخته است
همان دل ِ آتش زده شده
همان دل ِ کباب شده
که وصف ِ حال این دل به کلمات نگنجد که ...
چقدر دوست داشتم مادرانه ، بی بهانه و آرام بگویم ؛ دوستت دارم و این دوست داشتن ِ مرا با خود فروشیت به باد ِ هوا مده
به او احترام بگذار ... اگر تو هم مرا دوست میداری بدان ، حرفی که از سینه ی عشق بر آید ...
که به خدا قسم این هیچ فرقی با تن فروشی ندارد
که تو با ارزش تر از آنی
که به والله با ارزش تری
که خدا تو را آفرید ، به خود آفرین گفت
نگذار پشیمان شود
بگذار به فرشته ها نشانت دهد
و بگوید دیدید ؟!
دیدید ارزش ِ آن سجده را داشت ؟!
دیدید آیه آیه ی این دختر سجده ی واجب بود ...
بگذار شیطان دو دستی بر سرش بکوبد که وای ِ من ..
تو سزاوار ِ پرستیدنی ...
نمی گویم چادر و پوشیه بزن و عکس ِ پروفایلت بشود عکس ِ مزار شهید ِ گمنام و آیه ی قرآن و ...
نه ، نه ...
می خواهی خودت بروی کاربری ات باشی حرفی نیست
اما خود ِ با ارزشت را بگذار
بدون چادر هم می شود ارزش را حفظ کرد
هرچند که چادر به تو ارزش بیشتری می دهد و نشان می دهد که خیلی مهم تر و بالاتری
با قلبت قبول کن
من خودم را به قیمت یک نگاه نمی فروشم ...
قیمت ِ من خود ِ خداست
من کسی هستم که می توانم مردی را از فرش به عرش اعلا برم
من می توانم معراجی باشم به ...
من نردبانی هستم تا آسمان
بهشت زیر ِ پای من زانو زده
من قرار است کسانی را به آسمان برسانم
فروشی نیستم ...
تو از نسل زهرایی
تو از تبار ِ زینبی
تو از نسل ِ معصومه آباد هایی
از نسل ِ ...
نگذار تو را دیدند دستشان را بگزند و سری تکان دهند و نگاهی کنند که ...
آن نگاه تا آخر ِ عمر می شود عامل ِ بی خوابی هایت
بگذار وقتی جایی گیر کردی
بیایند وسط و بگویند
حل شد ... !
ـــــ
+ بعضی حرف ها ...
+ دلنوشت ( استفاده بدون ذکر نام گل نرگس شرعا و قانونا مجاز نمی باشد ! )
+ برسد به دست ِ همانی که برایش خون دل خوردم و نوشتم ...
+ تو به خودی ِ خود زیبایی ، زیبا تر از هر نقش هستی ... میخواهی زیباتر باشی باش ولی برای آنی که برایش هستی ... !
کلمات کلیدی :